سؤال دیگر: روابط فرد مسلمان با فرد غیر مسلمان چطور؟ یک غیر مسلمانى گرسنه است، آیا حق داریم شکمش را سیر کنیم؟ بله، نه تنها حق داریم، این کارمان ثواب هم دارد. ولى یک وقت مىخواهید کارد به دست غیرمسلمان بدهید که سینه مسلمانان را بدرد. البته این کار جایز نیست و کارى است خطا و هیچ مسلمانى حق چنین کارى و چنین روابطى را با غیر مسلمان ندارد. یک وقت مىخواهید به اسرائیل آذوقه بدهید تا سیر شود و به جنگ جامعههاى اسلامى بشتابد؛ این کارى است نکوهیده و زشت. ولى ممکن است یک نفر یهودى در محله مسلماننشین زندگى کند و گرسنه باشد و از جانب او خطرى براى فرد مسلمان و جامعه مسلمین نیست؛ در این صورت مىتوانید او را سیر کنید و باید او را سیر کنید و کار پسندیدهاى است و ثواب هم دارد.
قرآن مىگوید: لایَنْهیکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ لَمْیُقاتِلوکُمْ فِى الدِّینِ وَ لَمْیُخْرِجوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ انْ تَبَرّوهُمْ ... «1»
یعنى خدا
نهى نمىکند درباره کافرانى که با شما در حال جنگ نیستند و دخیل در آواره
کردن شما نبودند که به آنها نیکى کنید. انَّما یَنْهیکُمُ اللَّهُ عَنِ
الَّذینَ قاتَلوکُمْ فِى الدِّینِ وَ اخْرَجوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ وَ
ظاهَروا عَلى اخْراجِکُمْ انْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ
فَاولئِکَ هُمُ الظّالِمونَ «2». خدا مىگوید درباره آن مردمى که با شما در
حال جنگ هستند نیکى نکنید زیرا نیکى کردن به آنها یعنى بدى کردن به
مسلمین. فرض کنید دو نفر کُشتى مىگیرند، مسلّماً اگر یکى را تقویت کنید،
علیه دیگرى تمام مىشود.
ازدواجها
پس حدود مطلب این است که اگر اسلام
مىگوید- مثلًا- در ازدواج دائم حتى زن غیر مسلمان نگیرید، از جهت خطرى
است که خواه ناخواه به دین شما لطمه مىزند و به ضرر دین شما تمام مىشود و
به ضرر جامعه اسلامى خواهد بود. هرچند در روانشناسى مىگویند زن، خیلى
زیاد تحت تأثیر عقیده و ایمان مرد قرار مىگیرد و مرد خیلى کم تحت تأثیر
عقیده و ایمان زن قرار مىگیرد، ولى اسلام احتیاط مىکند؛ و این درست مانند
یک عمل حفظ الصحّه و مانند یک پیشگیرى از بیمارى است.
مىدانید که اهل
تسنن این اصل را رعایت نکردند. اگر کسى تاریخ هزار و چهارصد ساله اسلام را
بخواند خیلى از اینگونه موارد به دست مىآورد که مردى مسلمان زن
غیرمسلمانى گرفته است و به دنبال آن چه ضربههایى به ایمان آن مرد و به
اجتماع مسلمین خورده است و چه بسا با یک ازدواج مرد مسلمان با زن غیرمسلمان
جامعهاى اسلامى از دست رفته است. در خود ایران ما بوده است پادشاهى که زن
غیر مسلمانى گرفته است و بعد که آن زن سوگلى حرم شده، عقیده و مرام آن
کشور عوض شده است. اگر کسى تاریخ را به دقت مطالعه کند مىبیند از این
مسئله به ظاهر شخصى- که مىگویند ازدواج مسئلهاى است شخصى- و به دنبال آن
ازدواجها چه به ارمغان آمده است.
زن و شراب در سقوط اسپانیا
مثلًا
اندلس را که یکى از کشورهاى قدیمى و متمدن عظیم بود در نظر بگیرید. خیلى از
حکما و ادبا و فلاسفه اسلامى از این سرزمین بودهاند و بعد مسیحیها آن را
گرفتند و هنوز مسجدهاى تاریخى باعظمتى در آن وجود دارد. مسیحیت چگونه بر
آنجا غلبه کرد؟ نقشه کشید و دو مسئله را در آنجا رایج نمود: یکى مسئله
بىحجابى و دیگر مسئله مشروبخوارى. به این طریق اقدام نمودند که دستور
دادند دختران بسیار زیباى مسیحى به بهترین وجه آرایش کنند و در خیابانها
گردش و رفتوآمد نمایند و در روابط با مردان آزاد باشند. نتیجه این شد که
پس از چندى دلبستگیها بهوجود آمد و ازدواجها صورت گرفت و کمکم در سطوح
بالا نیز این ازدواجها صورت گرفت و دیگر کار خاتمه پیدا کرد.
درباره یکى
از حاکمان آن کشور مىگویند روزى لب دریا نشسته بود و به آب مىنگریست. در
این بین دخترى مسیحى آرایشکرده خرامانخرامان از مقابل او گذشت. آن شخص،
دیگر طاقت نیاورد که غلامان و خدمهاش را بفرستد تا آن دختر را براى او
بیاورند بلکه خودش شخصاً دوید و او را بغل کرد و به بستر خویش برد. وقتى
این جریان را به پاپ خبر دادند پاپ گفت: دیگر کارشان تمام شد، ما پیروز
شدیم.
آیات سوره ممتحنه
پس اینها مسائل جزئى نیست بلکه مسائلى است
که شالوده یک جامعه را عوض مىکند. این است که قرآن مىگوید: افراد مسلمان
با مسلمانان دیگر مانند اعضاى یک پیکر هستند و با غیر مسلمانها مانند اعضاى
دو پیکر. مقصود این نیست که همیشه به غیرمسلمانان بدى کنیم؛ وقتى آنها
خطرى براى جامعه اسلامى ندارند نباید نسبت به آنها بدى کرد ولى همیشه خطر
آنها را در نظر داشته باشید. در قرآن در سوره ممتحنه آیاتى است که در این
مورد لازم است آنها را بخوانیم و ترجمه کنیم.
سوره ممتحنه در جزء 28 قرآن است و بعد از سوره حشر است که با یا ایُّهَا الَّذینَ امَنوا شروع مىشود؛ مىگوید:
یا
ایُّهَا الَّذینَ امَنوا لاتَتَّخِذوا عَدُوّى وَ عَدُوَّکُمْ اوْلِیاءَ
تُلْقونَ الَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ کَفَروا بِما جاءَکُمْ مِنَ
الْحَقِّ یُخْرِجونَ الرَّسولَ وَ ایّاکُمْ انْ تُؤْمِنوا بِاللَّهِ
رَبِّکُمْ انْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فى سَبیلى وَ ابْتِغاءَ
مَرْضاتى تُسِرّونَ الَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ انَا اعْلَمُ بِما
اخْفَیْتُمْ وَ ما اعْلَنْتُمْ وَمَنْ یَفْعَلْهُ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ
سَواءَ السَّبیلِ (ممتحنه 1).
اول مقدارى راجع به شأن نزول این آیات باید عرض کنم.
داستان حاطب بن ابى بلتعه
مردى
است به نام «حاطب بن ابى بَلتَعَه» که مهاجر و از فقراى مکه است و در مکه
هیچ کس را ندارد، نه دوستى نه آشنایى و نه فامیلى. این شخص به مدینه آمده
است و در همین موقع است که پیغمبر اکرم تصمیم دارند به طرف مکه حرکت کنند و
آنجا را فتح نمایند و قرار بود این تصمیم و زمان حرکت مخفى باشد که اهل
مکه از این تصمیم پیغمبر باخبر نشده و مکه بدون خونریزى فتح شود. در این
موقع حاطب تحت تأثیر وسوسهاى قرار گرفت و نامهاى از جریان نوشت و به زنى
داد که آن را مخفیانه به مکه ببرد تا اهل مکه از تصمیم پیغمبر دایر بر فتح
مکه باخبر شوند. به اصطلاح کمى جاسوسى کرد. (یک وقتى ما منزلى خریدیم و
دلّال این کار یک شخص یزدى بود. پس از خرید ما به من گفت: حاج آقا خوب
کردید این منزل را خریدید چون خانم صاحب این خانه یک کم بهایى بود!) خلاصه
زن حامل نامه در بیابان مشغول رفتن به طرف مکه بود که پیغمبر اکرم از جریان
آگاه شدند و ظاهراً آگاهى ایشان به صورت وحى الهى بود. ایشان سه نفر را که
عبارت بودند از مقداد و زبیر و حضرت على علیه السلام مأمور کردند زن را
یافته نامه را از او بگیرند. زن را پیدا کردند ولى او انکار کرد که حامل
نامهاى است. تمام اسباب و لوازم او را جستجو کردند، نامه پیدا نشد. قسمها
خورد که من نامهاى با خود ندارم. زبیر به مقداد گفت برگردیم چون نامهاى
با خود ندارد. ولى على علیه السلام گفتند امکان ندارد که او نامهاى با خود
نداشته باشد زیرا پیغمبر صلى الله علیه و آله دروغ نمىگوید. پس شمشیر خود
را کشید و دیگر زن فهمید که با چه کسى روبروست، على علیه السلام اهل شوخى
نیست و جدى شمشیر کشیده است. حضرت گفتند یا نامه را بده و یا تو را مىکشم.
زن گفت قدرى دور شوید تا نامه را بدهم. سپس از لاى موهایش نامه را درآورد و
به آنها داد.
پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله وقتى نامه را دیدند حاطب را خواستند و گفتند چرا چنین کردى؟
گفت
واللَّه با این کار در ایمانم خللى وارد نشد. چون همه مردم دوستان و
آشنایانى دارند و من کسى را در مکه ندارم لذا خواستم بدین وسیله جلب محبتى
کرده باشم و جلب نظرى کنم؛ و ظاهراً درست مىگفت چون پیغمبر اکرم او را
بخشید. مسلمانى و نرد دوستى با کافران!
قرآن مىگوید: اى اهل ایمان
دشمنان من و دشمنان خودتان (دشمنان مناند یعنى دشمن دین هستند و دشمنان
شمایند یعنى دشمن سعادت شما هستند) با اینها نرد مودّت مىبازید و حال
اینکه آنها کافرند و دشمنان ایدئولوژى شما هستند؟! با دشمنان خود روابط
دوستانه برقرار مىکنید؟! همینها که پیغمبر و شما را به جرم و گناه
ایدهتان از شهرهایتان بیرون کردند، آنوقت با چنین مردمى معاشرت مىکنید؟!
لااقل مىخواستند شما را در ایدهتان آزاد بگذارند. شما چگونه در مدینه
مىتوانید با اینها رابطه دوستى برقرار کنید، مخفیانه با آنها دوست باشید؟!
آیا نمىدانید من که خداى شما هستم به همه چیز آگاهم؟ و کسى که چنین کند
از شاهراه دور افتاده است. اینها اگر امروز با شما دوستى مىکنند در مقابل
شما نقطه ضعف دارند، اگر روزى قدرت پیدا کنند و شما را بیابند دشمن شما
خواهند بود. آن وقت است که زبان و دستشان را به سوى شما دراز مىکنند و
تمام هدفشان این است که شما را ازدینتان خارج کنند.
لَنْ تَنْفَعَکُمْ ارْحامُکُمْ وَ لا اوْلادُکُمْ یَوْمَ الْقِیمَةِ (ممتحنه 3)
.
اشاره است به حاطب؛ مىگوید مگر در قیامت زن و بچه به درد انسان مىخورد؟!
و بعد داستان ابراهیم علیه السلام را نقل مىکند. قرآن مىگوید که این را
از ابراهیم و پیروان او یاد بگیرید که در مقابل اقوام خودشان ایستادند و
گفتند: از همه شما و معبودهاى شما دورى مىجوییم و بین ما و شما براى همیشه
دشمنى است مگر اینکه ایمان بیاورید. جز ایمان هیچ چیز دیگرى نمىتواند
روابط ما را با یکدیگر نزدیک کند.
کمونیسم، اول مىگفت با امپریالیسم
هرگز نمىتواند روابط حسنه برقرار کند، ولى بعد مسئله صلح کل و سودجویى
مسئله را تغییر داد و روابط کمونیسم و امپریالیسم با هم خوب شد.
ابراهیم
اول وعده و قول پدر را دایر بر این که استغفار کند، به امید این که او
ایمان بیاورد قبول کرد ولى وقتى که فهمید فایده ندارد و پدر ایمان نمىآورد
از پدرش هم تبرّى جست.