شب آخری که اسماعیل پیشمان بود، پسرمان ابراهیم، یک نقشه آورد. او کلاس اول بود و اسماعلی سال قبل بیست روزی او را برده بود جبهه.
ابراهیم : گفت " بابا شما که می گویی تا کربلا راهی نیست ، به من بگوئید کربلا کجاست ؟

" اسماعیل هم زرنگی اش گل کرد و گفت : " از اینجا که ما نشسته ایم حدود چند سانتی مترجلوتر است . " 
ابراهیم گفت : " قبول نیست بابا این طوری نگفتم . از روی نقشه نه . بگوئید فاصله واقعی اش روی زمین چقدر می شود . "
اسماعیل گفت : " کربلا در دل ماست و ساده به دست نمی آید ، باید بجنگیم ."

غزل سرایان عشق (پیک افتخار 17) شهید اسماعیل دقایقی